قفس شيشه ای
قفس شیشهای اثری است هم در بزرگداشت فناوری، هم هشداری در مورد بهکارگیری نابهجایش؛ کتابی که دیدگاه شما را نسبت به ابزارهایی که روزمره به کار میگیرید دگرگون میسازد. نیکلاس کار در این کتاب نقبی به پس پردهی عناوین خبری مربوط به روباتهای کارخانهای، خودروهای بیراننده، کامپیوترهای پوشیدنی و پزشکی دیجیتال میزند و هزینهی پنهان تسلط نرمافزارها بر کار و تفریح را آشکار میسازد و نشان میدهد این برنامههای کامپیوتری، از یک سو فراغت بیشتری به زندگیمان میبخشند و از سویی دیگر، چیزی حیاتی از آن میربایند. وی، با تکیه بر مطالعات صورت گرفته در حوزههای روانشناسی و عصبشناسی که موید وابستگی عمیق شادی و رضایت خاطر افراد به سختکوشی در دنیای واقعی است، آن چه را که تاکنون به دیدهی ظن مینگریستیم، فاش میگوید: جابهجایی توجهمان از کار عملی به نمایشگر کامپیوتر میتواند ما را از زندگیمان منفصل و ناخشنود سازد. قفس شیشهای، از ماشینهای بافندگی قرن نوزدهمی تا کابین خلبان جتهای قرن حاضر و از شکارگاههای یخ زدهی قبایل اینوییت تا چشماندازهای لم یزرع نقشههای چیپیاس، تاثیر «اتوماسیون» بر زندگی را از دیدگاهی انسانی میکاود و پیامدهای شخصی و اقتصادی وابستگی روز افزونمان به کامپیوتر را زیر ذرهبین میگذارد. این کتاب، با آمیزهای از تاریخ، فلسفه، شعر و دانش، ما را به سفری میبرد که از نخستین آثار آدام اسمیت و آلفرد نورث وایتهد میآغازد، از پژوهشهای معاصر در حوزهی توجه، حافظه و شادی انسان گذر میکند و در تاملی تکان دهنده در باب چگونگی استفاده از فناوری برای گسترش تجربهی انسانیمان به اوج میرسد.
کم عمق ها: اينترنت با مغز ما چه ميکند؟
کتاب «کمعمقها؛ اینترنت با مغز ما چه میکند؟» اثر «نیکلاس کار» است. این کتاب را «امیر سپهرام» ترجمه کرده است. در توضیحات پشت جلد آمده است: «در مغز کتابخوانان ناحیههایی اختصاصی برای رمزگشایی سریع متن ایجاد میشود. این نواحی چنان مداربندی شدهاند که نمایندهی اطلاعات بصری، آواشناختی و دستور زبانی مهم باشند و بتوانند این اطلاعات را با سرعت برقآسایی بازیابی کنند. برای مثال در قشر بینایی مغز “کلاژی واقعی” از تشکلهای نورونیای تشکیل میشود که وظیفهشان این است که در کسری از میلیثانیه “تصویر بصری حروف، الگوی حروف و کلمات” را شناسایی کنند. مغز با زبردستترشدن در رمزگشایی متن و تبدیل آن از یک فعالیت حل مسئلهی طاقتفرسا به فرآیندی که در اساس خودکار انجام میشود، میتواند منابع بیشتری را به تفسیر معنا اختصاص بدهد. در نتیجه، آن چه امروزه مطالعهی عمیق (ژرفخوانی) میخوانیم، ممکن میشود. جیکوب نیلسن در سال 2006 دست به آزمایشی روی ردگیری چشم وبگردان زد. او از 232 نفر خواست که دوربین کوچکی را سرشان کنند. کار این دوربین تعقیب حرکات چشم افراد در زمان مطالعهی صفحات متن بود. وی دریافت که تقریبا هیچیک از شرکتکنندگان متن برخط را به صورت سنتی خط به خط ـ مثل مطالعهی یک صفحه از کتاب ـ نمیخوانند. بیشترشان انگار بهسرعت سر شیر متن را میگرفتند و چشمشان با الگویی تا حدودی شبیه به حرف F روی صفحه حرکت میکرد. در آغاز، سر تا ته دو سه خط اول را از نظر میگذراندند، بعد چشمشان کمی پایین میآمد و چند خط دیگر را تقریبا تا نصف میخواندند. سپس میگذاشتند که چشمشان بهسرعت به سمت چپ پایین صفحه بلغزد. در بخشی از یک مطالعهی پنجساله، یک تیم تحقیقاتی به بررسی سوابق روی کامپیوترها پرداختند که رفتار بازدیدکنندگان از دو وبسایت تحقیقاتی محبوب را مستند میکرد. هر دو سایت دسترسی به مقالات نشریات و کتابهای الکترونیکی را برای کابران فراهم میکردند. محققان دریافتند که کاربران این وبسایتها مشخصا رفتاری به صورت یک فعالیت سطحیخوانی از خود نشان میدهند؛ به طوری که از یک منبع به دیگری میجهند و بهندرت به منبعی که قبلا دیده بودند، برمیگردند. اغلب، یک یا دو صفحه از مطلبی را میخوانند و بعد بیرون میپرند و سراغ منبع دیگری میروند!»